روزي، دختري مرموز به نام “کاگويا” پس از يک توفان سهمگين به ساحل جزيرهي “وينداريا” آورده شد. او با يک شمشيرزن به نام “ريک” روبهرو ميشود که با اشتياق در نانوايي جزيره کار ميکند. ظاهرا “کاگويا” به خاطر از دست دادن حافظه و احساساتش رنج ميبرد. همچنين، جزيرهي نسبتا آرام “وينداريا” هم اکنون مورد هجوم دزدان دريايي قرار گرفته که به دنبال سنگ روح مخصوص که در گردن “کاگويا” آويزان شده به آنجا آمدند. با توجه به موقعيت، “ريک” و همکارانش، “نليس”، “آميل” و “اري” تصميم ميگيرند آرامش را به جزيره بازگردانده و به “کاگويا” در بازگرداندن حافظه و احساساتش ياري کنند.