داستان از جایی شروع میشه که مشاور پادشاه سرزمین Valiante، مندوسا، دستور شکار همه جادوگرهای سرزمین رو می ده و این دستور زندگی شوالیه های جادویی و دستیارهای جادوگرشون که وظیفه دارن از مردم در مقابل شیاطینی ماورایی به اسم وحشت محافظت کنن رو نابود می کنه. آنا، جادوگری که با یه شوالیه جادویی به اسم هرمان لوئیس ازدواج کرده بوده قبل از اعدامش صاحب یه پسر میشه و اسمش رو لئون می زاره. هرمان، لئون رو برمی داره و به جایی فرار می کنه که هیچکس نتونه پیداشون کنه. لئون بزرگ میشه و زره طلایی افسانه ای رو از پدرش به ارث می بره. در همین زمان شاهزاده آلفونس و مادرش که توسط مندوسا از قصر بیرون انداخته شدن تصمیم میگیرن به دنبال وارث زره طلایی بگردن تا به اونا کمک کنه سرزمینشون رو پس بگیرن.