اتمام پخش
یه روز Komiya Nonoka تو مسیر زندگیش اون هم بعد از قولی که تو بچگی با دوستای کوچیکش بهم دادند تو یه مزرعه پر از آفتاب گردون اون هم بعد از این که یه کریستال درخشان وسط آسمون پیداش میشه Noel رو میبینه و از اون روز به بعد . . . به دلیل آرزویی که یک دختر برای تغییر شهرشون می کنه ناگهان دیسکی بالای این شهر ظاهر میشه و بعد از اون تغییرات شروع میشه. ولی این تغییرات چی هستن؟ نوئل، این دختر مرموز که شبیه بچه هاست کیه؟ گل های آفتابگردون؟! چرا نونوکا از دیسک متنفره و می خواد کاری کنه که دیسک از بین بره؟ یه پیمان تو دوران کودکی؟!