سرنوشت دوشیزهی معبد در روستای ماهوروبا آغاز میشود جایی که زمان برای انسان و طبیعت به کندی میگذرد و دو دانش آموز از آکادمی معتبرِ روستا یا همون اتوتاچیبانا که اگه بخوایم بهتر بگیم همون شب و روز میشه گفت. هیمیکو خجالتی و کم روئه در حالی که چیکانه بیپروا و همینطور رفتاری مجذوب کننده داره با وجود این تفاوتها همدیگر رو دوست دارن و چیزی نمیتونه بین این دو دختر فاصله بندازه، هر چقدر هم که تلاش کنند. در روز مشترک تولد این دو دختر صدایی شیطانی یکی از دوستانشون رو آلوده میکنه و اونو به حمله بهشون وامیداره، درست زمانی که انگار بدترین موقع ممکنه، قدرتهای وابسته به ماه و خورشید که در این دو دختر به صورت خفته بود، بیدار میشود و این طلسم شیطانی رو باطل میکند. هر چند تازه این اولین مانع از سری مانعها بود، و این دو باید در برابر تعداد بیشماری افراد دیگری که قصد جونشون رو دادن دفاع کنن حتی کسانی که بهشون خیلی نزدیک هستند.